دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 5098
تعداد نوشته ها : 13
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
محمد علي گل کار

نام توراآورده ام دارم عبادت می کنم

گردنگاهت گشته ام دارم زیارت می کنم

دستت به دست دیگرمن

اما نمی دانم چرا دارم حسادت می کنم

گفتم دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم

شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت می کنم

رفتم کنار پنجره دیدم تو را با... بگذریم

چیزی ندیدم این چنین دارم رعایت می کنم

من عاشق چشم تو ام تو مبتلای دیگری

دارم به تقدیر خودم چندیست عادت می کنم

تو التماسم میکنی جوری فراموشت کنم

با التماس اما تورا به خانه دعوت می کنم

گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی

رفتم که تو باور کنی دارم محبت می کنم

 

دسته ها : اطلاعات عمومی
پنج شنبه سی یکم 2 1388

ملائک دارند غلغلکش می دهند

الله اکبر، سر نماز هم بعضی دست بردار نبودند. به محض این که قامت می بستی ، دستت از دنیا! کوتاه می شد و نه راه پس داشتی نه راه پیش، پچ پچ کردن ها شروع می شد. مثلاً می خواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و اگر بعد از نماز اعتراض کردی بگویند ما که با تو نبودیم!

اما مگر می شد با آن تکه ها که می آمدند آدم حواسش جمع نماز باشد؟ مثلاً یکی می گفت: واقعاً این که می گویند نماز معراج مؤمن است این نماز ها را می گویند نه نماز من و تو را . دیگری پی حرفش را می گرفت که : من حاضرم هر چی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیرم. و سومی: مگر می دهد پسر؟ و از این قماش حرف ها. و اگر تبسمی گوشه لبمان می نشست بنا می کردند به تفسیر کردن: ببین! ببین! الان ملائکه دارند غلغلکش می دهند. و این جا بود که دیگر نمی توانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده می شد، خصوصاً آن جا که می گفتند: مگرملائکه نا محرم نیستند؟ و خودشان جواب می دادند: خوب با دستکش غلغلک می دهند.

فرهنگ جبهه

 

سه شنبه بیست و نهم 2 1388

چوب جثه ریزم رو می خوردم!!

از مجموعه شما و خاطرات

اواخر سال 1361 بود توی دبیرستان ارشاد درس می خوندم، با بسیج پایگاه حجرابن عدی هم همکاری می کردم، پایگاه فعالی بود، آموزشهای لازم را هم دیده بودیم، شبها آموزش، پست دادن و گشت رفتن و روزها مدرسه و درس، همراه من هم مجتبی نوش آبادی بود، همسایه بغلی، با هم می رفتیم و بر می گشتیم توی یه مدرسه درس می خوندیم، عباس برادر بزرگترم هم جبهه بود، عملیات والفجر مقدماتی تمام شده بود و خبر مفقود شدن علی اکبر اسکندری بچه محل و همسایه و دوست هم سن و سالمون توی عملیات خیلی ما رو ناراحت کرده بود، تا اینکه یک شب توی بسیج اعلام کردند از طریق پایگاه حجر و مسجد امیر قراره ثبت نام کنند و تعدادی رو به جبهه اعزام کنند، عجیب هوایی شدیم و تمام فکر و ذکرمون شد ثبت نام و رفتن به جبهه، شرایط ثبت نام، رضایت نامه کتبی از پدر و مادر ،دارا بودن سن 15 سال تمام و حضور پدر برای امضای رضایت نامه، با هر بدبختی بود با خونه، یعنی اول مادرم مطرح کردم، اولش اصلاً باورش نمی شد که بخواد مخالفت کند یا موافقت و سریع مثل همیشه گفت به بابات بگو، و بعدش هم نصیحت که شما بهترین کار براتون درس خوندنه، ضمناً برادرت عباس الان جبهه است و نیازی نیست شما بخواید برید، ضمناً شما رو نمی برن، و بعد از کمی که دید موضوع جدیه و هر روز اصرار ما بیشتر میشه اونم بیشتر می گفت. تا موضوع به گوش پدرم رسید، پدری خسته و کم حرف و بسیار با جذبه، اونم با روش خودش مخالفتهاشو می گفت، مگه جبهه بچه بازیه شما اول نمازتون را بخونید بعد برید برای اسلام خدمت کنید، و یا جنگ کار نیروهای ارتشه که سالها حقوق گرفتن برای همین روزها، و خلاصه حالا بذار عباس بیاد بعد تو برو و ...

چند شبی این ماجرا ادامه داشت و هنوز موفق به گرفتن رضایت نشده بودیم، از هر حربه ای استفاده می کردیم، از مسائل اسلامی گرفته و تا مسائل عاطفی و خلاصه تهدید و ...

از اون طرف هم بعضی از بچه ها که رضایت نامه گرفته بودن و ثبت نام کرده بودن ما رو بیشتر ترغیب می کرد تا تلاش کنیم، با هر بدبختی بود رضایت گرفتیم، با اعتصاب غذا، شروع به خواندن نماز اول وقت و تعریف خاطراتی که فلانی رو نگذاشتن بره جبهه صبح دیدن توی رختخواب مرده و یا فلانی خانواده اش مخالفت کردن بره فرداش تصادف کرده و مرده و ...

حالا با خوشحالی و رضایت نامه به دست رفتیم ثبت نام توی مسجد حضرت امیر . با کمال تعجب مسئول ثبت نام گفت شرمنده شما سن و سالت کمه و ما نمی توانیم اسمتو بنویسیم، خیلی حالمون گرفته شد و شروع کردیم به التماس و خواهش .هر کاری کردیم نشد، انگاری یارو پاشو کرده بود توی یه کفش و اصلاً حرفمون هم گوش نمی داد، مجتبی شرایط بهتری داشت هم هیکلش بزرگتر بود و هم یکبار اعزام شده بود منطقه اما با رفتن من به خاطر کوچک بودن جثه ام مخالف بودن. حتی متولدین سال 1346 رو هم دیدم که ثبت نام کردن ولی طرف هیکلی بود، غم دنیا روی دلم نشسته بود و نمی دونستم چکار کنم، کار به جایی رسیده بود که بعد از نماز مغرب ساعتها التماس می کردم و چونه می زدم اما کارساز نبود دیگه داشت زمان اعزام نزدیک می شد، اون موقع من 16 سال داشتم، یک شب به اعزام نیروها نمی دونم چی شد، فقط دیدم بعد از کمی التماس و با چاشنی گریه اسم من هم در لیست رزمندگان اعزامی ثبت شد، و قرار شد پدر و مادرم حضوری رضایت خودشون را اعلام کنند، که نیازی هم به اون نشد.

 

دسته ها :
سه شنبه بیست و نهم 2 1388

ما حسین وار جنگیدیم...

وصیت نامه شهید رضا کچوئی

ان الله الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص " سوره صف آیه 4"

خدا مومنان را که در صف جهاد با کافران مانند سد آهنین همدست و پایدارند دوست میدارد گویا ایشان بنای استوار ساخته شده . . . . . . . . .

با درود به حضرت بقیه الله اعظم حضرت مهدی (عج)و نایب بر حقش امام خمینی رهبر و بنیان گذار جمهوری اسلامی و آیت الله مشکینی و شهدای محراب و 72 تن شهدای کربلای سرچشمه بخصوص شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی و شهدای جنگ تحمیلی .

در این برهه از زمان که بیشتر کشورهای دنیا بر علیه انقلاب اسلامی ایران قد علم کرده اند که به خیال خام خود این انقلاب الهی را از پای در آورند ، ولی همه اینها این آرزو را باید به گور ببرند و ما تا آخرین قطره خون خود در مقابل این  ابر جنایتکاران که در راس آنها شیطان بزرگ قرار دارد ایستادگی خواهیم کرد و دین خود را به سلام ادا خواهیم نمود.

چنانچه امام عزیزمان می فرماید ، ما مثل حسین(ع) در جنگ وارد شدیم . مثل حسین (ع) باید به شهادت برسیم . این بنده حقیر خدا با امام خمینی میثاق بسته ام و به او وفادارم زیرا که او به اسلام و قرآن وفادار است و اگر چندین بار مرا بکشند و زنده ام کنند و اگر تکه تکه ام کنند و یا زنده به گورم کنند دست از وظیفه ام که همان وفا داری  به اسلام و قرآن و امام عزیز و نابودی دشمنان است بر نخواهم داشت.

 

برادران و خواهران عزیز حزب الله روی قلب های خود کار کنید و قلب خویش را الهی نمایید وقتی قلب الهی شد همه چیز الهی می شود ، کار را فقط برای خدا بکنید و کار برای خدا شکست ندارد و خداوند در قرآن کریم می فرماید (سوره اعراف آیه 55)خدای خود را با تضرع و زاری و به صدای آهسته و به حالت نهان بخوانید که این به تقوا نزدیک تر است .

ای مادران ، مبدا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که زمان ، زمان حسین (ع) و  ایام ، ایام عاشورا است و فردای قیامت در پیش خدا نمی توانید جواب حضرت زینب (س)را که تحمل 72 شهید را نمود بدهید.

مادر عزیزم و پدر گرامی بدانید که من امانتی بیش در نزد شما نبودم که خداوند مرا به شما داد و امروز هم به پیش خود برد. و اگر خواستی برای من گریه کنی به یاد امام حسین (ع) گریه کن و در ملا عام گریه مکن .

برادران و خواهران ، هرگز دعا و استغفار را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردها ست و همیشه به یاد خدا باشید و تقوا و پاکدامنی را سرلوحه خود قرار دهید و هیچوقت خانواده شهداء و مفقودین را از یاد نبرید .

خداوندا چه نعمتهایی که لیاقت آنرا نداشتم به من عطا کردی خداوندا اگر من لیاقت ندارم که در راهت شهید شوم رحمت تو لیاقت آنرا دارد که شهادت را نصیبم کنی .

خداوندا مشتاق دیدار توام ولی چه کنم که حجاب ها مرا پوشانده است و چشم و قلب از من گرفته است خدایا تمام  دوستانم عاشقانه به سوی تو پر کشیدند و من بی ثمر مانده ام ، خدایا برای خودت جانم را بستان در ضمن مرا در امامزاده هادی در قطعه شهداء دفن کنید از همگی التماس دعا دارم ، خدا حافظ

" خدایا ، خدایا ، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار "

فرزند حقیر شما – رضا کچوئی

23/12/1362

((در ضمن برای حقیر مدت یکماه روزه بگیرید و 50 شبانه روز نماز بخوانید اگر چنانچه پولی دارم هر جور تشخیص می دهید خرج کنید ))

 

سه شنبه بیست و نهم 2 1388

خاک و خاطره

نماز پشت خاک ریز

پشت یک خاک ریز نشسته بودیم و رفت وآمد نیروهای عراقی را به دقت زیر نظر گرفته بودیم تا هر گونه تحرک شان را ثبت کنیم.آن قدر به عراقی ها نزدیک بودیم که حتی با هم حرف نمی زدیم و حرف هایمان را با اشاره به هم می فهماندیم. محمد تقی(سردار شهید ابوسعیدی ) اشاره کرد به من و با حرکت لب گفت: وقت نماز مغرب شده.

توی موقعیت بدی بودیم. با اشاره گفتم: برمی گردیم مقر، بعد نماز می خونیم.

خیلی آهسته گفت: معلوم نیست برگردیم. رویش را برگرداند به طرف قبله و تکبیره الاحرام گفت.

راوی: حسن نگارستانی

***

عادت تدارکاتی

هدایای مردمی به تدارکات گردان رسیده بود. در میان آن ها دو نوع خرما وجود داشت. خرمای مرغوب درجه یک و خرمای درجه دو.تدارکاتی ها عموماً هوای فرماندهی را داشتند و هر چه فرماندهان توصیه می کردند که ابتدا بسیجی ها را تامین کنید، باز هم نمی توانستند این خصلت را فراموش کنند.

مسئول تدارکات طبق عادت، خرمای مرغوب را به سنگر فرمانده گردان برده بود.

روزی بر حسب اتفاق وارد سنگر فرماندهی شدم.کارتن خرما وسط بود. یک خرما برداشتم؛ به دهان بردم و بدون این که منظوری داشته باشم،گفتم:

به به ... به شما خرمای درجه یک داده اند. مثل ما نیستید که ... وضعتان خوب است. بلافاصله پرسید: مگر به شما خرما نداده اند؟

گفتم:چرا داده اند؛ ولی این کیفیت را ندارد.

ناگهان رگ های گردنش متورم شد. با چهره ی برافروخته دست زیر کارتن های خرما زد.همه را برداشت و به طرف سنگر تدارکات دوید. با عصبانیت فریاد زد:

به چه حقی به خودت اجازه داده ای که خرمای مرغوب را به سنگر فرماندهی بیاوری؟

احمد آقا عبداللهی خرماها را گذاشت ویک کارتن از همان خرمای درجه ی دو برداشت و به سنگر فرماندهی آورد.

راوی:مجید مخدومی

 

دنبال شهادت باشید

بعد از شهادت فرمانده گردان 410،کنار پیکرش نشسته بودیم و گریه می کردیم. علی عابدینی از راه رسید. همین که آن وضع را دید، گفت: ما آمده ایم که شهید بشویم؛ شما گریه می کنید که چرا حاج احمد شهید شد.

همه را حرکت داد. همان طور که جلو می رفتیم، صدایش را می شنیدیم که می گفت: این سعادتی است که نصیب همه ی ما نمی شود.شما باید دنبال شهادت باشید.

راوی: محمد کاظمی

***

مثل امام حسین(علیه السلام)

با تانک های عراقی درگیر بودیم.یکی از تانک ها آتش گرفت. سرباز عراقی سرآسیمه خودش را از تانک شعله ور بیرون انداخت.

کاملاً گیج بود.کمی به راست و چپ رفت. ناگهان ایستاد و قمقمه ی آب را به سمت دهانش برد.

یکی از بچه ها او را نشانه رفت. اکبر دست زیر اسلحه اش زد و گفت: مگر نمی بینی ؟آب می خورد؟

اجازه نداد به سویش شلیک کنند. بعد هم سفارش کرد:

شما مثل امام حسین(علیه السلام)باشید؛ نه مانند دشمنان امام حسین (علیه السلام).

راوی: رضا محمدی

***

بیت المال

هلی کوپتر عراقی امان بچه ها را بریده بود و دائم منطقه را بمب باران می کرد.

حسین رفت سراغ موشک مالیوتکای بچه های لشکر 25کربلا،  آن را گرفت و به طرف هلی کوپتر شلیک کرد.

ولی هلی کوپتر مسیرش را عوض کرد؛ از منطقه دور شد و دیگر برنگشت.

حسین تا دو روز با کسی صحبت نمی کرد. می گفت :آن موشک مال بیت المال بود و می بایست به هدف بخورد. من بیت المال را تلف کردم.

***

جواب غذاخوردن

شهید حسن سلطانی هر وقت از خط بر می گشت، اول نماز می خواند و بعد ظرف های بچه های مخابرات را می شُست و چادرشان را تمیز می کرد. عاشق کار کردن بود. به من می گفت: اگر اینجا کاری نیست، من به جای دیگری بروم ؛چون باید جواب غذا خوردن و لباس پوشیدنم را بدهم.

راوی: حمید شفیعی

***

گریه ی امام جمعه

بین مسئولین شهر اختلافاتی به وجود آمده بود که حسین از آن ناراحت بود.یک شب همه ی مسئولین شهر در خانه ی فرمانده سپاه جمع شده بودند.

حسین(سردار شهید نادری) بلند شد و به بچه های سپاه که یک طرف اتاق نشسته بودند، اشاره کرد و شروع کرد به صحبت کردن:« من قسم می خورم همه ی این بچه ها شهید می شوند؛ من هم شهید می شوم. ولی از شما می خواهم دست از اختلافات بردارید

بعد از صحبت های حسین، امام جمعه گریه می کرد و می گفت: خاک بر سرما. یک عمر توی حوزه زحمت کشیدیم، حالا یک جوان با قاطعیت می گوید من شهید می شوم و ما را نصیحت میکند که دست از اختلاف برداریم.

***

اولین تکبیر

در شب 22 بهمن رادیو اعلام کرد که مردم ساعت نُه شب به روی پشت بام ها بروند و فریاد الله اکبر سر دهند.

از سر شب باران شروع به باریدن کرد. انگار از آسمان سیل می آمد.تمام کوچه های دِه صفدر میربیک پرشده بود از آب. چیزی به ساعت نُه شب نمانده بود که قاسم گفت: بلند بشید برویم.

توی آن باران نمی شد قدم از اتاق بیرون گذاشت. قاسم گفت: برویم مسجد امشب همه باید تکبیربگن.

مادرم اول از همه حاضر شد. راه افتادیم. باران سیل آسا فرو می ریخت. مادرم نمی توانست راه رود.قاسم جلوی پایش نشست روی زمین و گفت:«یا الله ،کول شو بریم

وقبل از اینکه مادرم عکس العملی نشان دهد، او را به پشت گرفت و تند رفت طرف مسجد.آن شب، اولین تکبیر از حنجره ی قاسم خارج شد. بعد یک یک خانه ها فریاد سردادند.آن شب،شبِ پیروزی بود.

راوی: فاطمه میر حسینی

***

زندگی ساده و فقیرانه

موقعی که به خاطرجراحت شدیدش در یکی از بیمارستان های تهران بستری بود، من هم مدتی با او بودم. او با بدنی مجروح و زخمی، دست از تلاش و مبارزه با نفس برنمی داشت. درآن شرایط که دکترها به او اجازه ی حرکت نمی دادند، او بلند می شد؛ به سختی وضو می گرفت و نمازش را نشسته می خواند. در آن روزها، جز اینکه زودتر خوب شود و در جبهه حضور داشته باشد، به هیچ چیز فکر نمی کرد.

راوی: محمد علی مختارآبادی

 

سه شنبه بیست و نهم 2 1388

پرده خوانی جذاب‌ترین برنامه فرهنگی راهیان نور

 

مراسم پرده‌خوانی در دوکوهه جذاب‌ترین برنامه فرهنگی راهیان نور بود

مدیر حفظ آثار و نشر ارزش‌‌های دفاع مقدس سپاه محمد رسول الله (ص) گفت: مراسم پرده‌خوانی در دوکوهه جذاب‌ترین برنامه فرهنگی راهیان نور امسال بود.

سردار مجتبی عسگری در گفت و گو با خبرنگار ایثار و شهادت فارس اظهار داشت: برنامه معبری به سوی آسمان، گردان تخریب، نمایشگاه کتاب و عکس و مراسم تحویل سال نو برنامه‌های فرهنگی و هنری راهیان نور در دوکوهه بود که مراسم پرده خوانی در دوکوهه جذاب‌ترین این برنامه‌ها بود.

وی گفت: طی هماهنگی‌ انجام شده در راستای اهداف فرهنگی که حاصل زحمات چند ساله معاون فرهنگی بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس «سرهنگ گل‌علی بابایی» و همچنین پاسداران، بسیجیان و سربازان داوطلب در سپاه محمد رسول الله (ص) بود، برنامه‌های فرهنگی دو کوهه در ایام راهیان نور جامع‌تر و منسجم‌تر برگزار شد.

وی افزود: یکی از برنامه‌های فرهنگی در یادمان دو کوهه برنامه گردان تخریب بود، که بعد از نماز مغرب و عشاء برنامه پیاده روی برگزار می‌شد، در طول این برنامه که با فانوس آراسته شده بود، مناجات امیر المومنین (ع) در آن فضا پخش می‌شد و یک فضای معنوی در آنجا ایجاد کرده بود. از دیگر برنامه‌ها، آموزش ستاره‌شناسی و آموزش زندگی در شرایط سخت بود که به زائران راهیان نور ارائه ‌شد.

مدیر حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس سپاه محمد رسول الله (ص) بیان کرد: زائران در انتهای مسیر پیاده روی در حسینیه شهدای گردان تخریب مستقر می‌شدند و در حسینیه برنامه‌هایی در قالب سخنرانی، روایتگری و مداحی برگزار می‌شد، همچنین در طول روز از حسینیه شهید همت نوای انقلابی و حماسی پخش می‌شد.

وی گفت: نمایشگاه کتاب که به نوع خود یکی از برنامه‌های فرهنگی بی‌نظیر بود، در حدود هزار عنوان کتاب که بخش اعظم آن، کتاب‌هایی با محتوای دفاع مقدس و انقلاب بود به زائران ارائه شد و کتاب «دا» نوشته «سیده اعظم حسینی» و کتاب «همپای صاعقه» نوشته «گلعلی بابایی» و «حسین بهزاد» از پرطرفدارترین کتاب‌های نمایشگاه دوکوهه بود.

سردار عسگری تصریح کرد: برنامه پرده‌خوانی که زندگی فرماندهان شهدای سپاه محمد رسول الله، شهید احمد متوسلیان، ابراهیم همت، عباس کریمی، مهتدی، رمضان، رضایی، دستواره، صالحی، نوری و دیگر عزیزان به نمایش گذاشته شد، از جذاب‌ترین برنامه‌ها بود.

وی گفت:‌در برنامه‌های راهیان نور و حضور مردم در منطقه به یقین رسیدیم که مردم عاشق شهدا هستند، زمانی که در یک منطقه صدها زائر حضور داشتند و راوی از شهدا و عملیات‌ها روایت می‌کرد، سکوت بر منطقه حاکم بود.

منبع: فارس

 

سه شنبه بیست و نهم 2 1388

یازده یادداشت از یک اسیر عراقی

آنچه در ادامه می آید یکی از 11 یادداشت یک اسیر عراقی است که از کتابی تحت عنوان مدال و مرخصی برگرفته شده است.وی در این یازده نوشته خود به بیان خاطراتی از دوران جنگ ایران و عراق و همچنین اسارتش در ایران می پردازد.

امدادهای غیبی

امداد غیبی به مفهوم واقعی عبارت است از دستگیری خداوند بزرگ از بندگان با اخلاص خود توسط عوامل غیبی در آسمانها و زمین بدون آگاهی انسانها. یعنی همان سدهای مستحکم و مقاومی که انقلاب اسلامی را در گذشته و حال از جریانات مخرب و ویرانگر مصون نگه داشت؛ و من در جریان چنین موقعیتهایی قرار داشتم.

دسته های مختلف اعم از پیاده، کماندوهای ویژه زرهی، توپخانه، آتشبار و... بسیج شده و با آمادگی کامل منتظر شروع حمله بودند. دستور حمله باید در تاریخ پنجم مارس 1987 از سوی اتاق عملیات در مقر تیپ 604 پیاده مستقر در دامنه گرده مند صادر می گردید. هدف از انجام این عملیات بازپس گیری ارتفاعی بود که نیروهای اسلام در عرض دو روز، به طور برق آسا و با کمترین تلفات آن را به تصرف خود در آورده بودند. موشک اندازها و واحد توپخانه به طور هم زمان مواضع نیروهای اسلامی  را زیر آتش قرار دادند و یگانهای دیگر خود را برای شروع حمله آماده کردند.

ارتفاع مذکور به لحاظ وسعت حمله و حجم نیروهای شرکت کننده به طور حتم در معرض سقوط قرار می گرفت. موشکی شلیک شد اما مسیرش به سمت اتاق عملیات تغییر یافت و در یک چشم به هم زدن این اطاق کن فیکون شد. سرهنگ شاکر حمودی، فرمانده تیپ 604، که قرار بود حمله را رهبری کند و نیز سرگرد...، فرمانده توپخانه، و سرهنگ دوم...، افسر عملیات، و چند افسر دیگر که طراحان آن حمله بودند همگی تار و مار شدند.

در اینجا این سؤال مطرح می شود که چرا این موشک مسیر خود را تغییر داد؟ آیا ماشه چکان آن بهشت را انتخاب کرده بود؟ به هر حال ما از موشک انداز تشکر کردیم، زیرا جان صدها نفر را از مرگ نجات داد و حمله به تأخیر افتاد و سرانجام لغو شد.

در منطقه منجمد شمالی «سد یکان» توفانهای سهمگین در طول ایام زمستان به غرش در می آید و با انباشته شدن دهها متر برف، راها و گذرگاهها بسته و دره ها پوشیده می شوند. در چنین موقعیتی نیروهای مستقر در هر دو جبهه به مناطق امن تری عقب نشینی می کنند و کیلومترها بین طرفین فاصله می افتد. آنها در تاریخ پنج دسامبر 1987 تصمیم گرفتند بر روی برفها پیش روی کنند و موضع نیروهای اسلامی را به تصرف در آورند تا با رسیدن فصل تابستان نیروهای ما بدون متحمل شدن خساراتی، تمامی مناطق را تحت کنترل خود درآوردند. برای این منظور ساعتی را تعیین کردند.

هوا که تاریک شد، بوران سختی بر ما وزیدن گرفت و تا شب بعد ادامه یافت. به شکلی باور نشدنی بر ارتفاع برف افزوده شد و چند سنگر را همراه با سربازانی که داخل آن سکونت داشتند زیر خود دفن کرد. از جمله این افراد، ستوان رحیم جابر فرمانده گروهان چهارم و سرهنگ دوم تیپ 604 پیاده بود. اجساد آنها پس از گذشت دو هفته به دست آمد.

ما از توفان تشکر کردیم، زیرا جان صدها نفر را از مرگ نجات داد و پیش روی به تعویق افتاد و سپس لغو شد.

سپاهیان اسلام در دامنه های «احمد رومی» دو تپه بسیار مهم را آزاد ساخته و با به دست گرفتن کنترل چند گذرگاه و ممانعت از هر گونه نقل و انتقال در طول شبانه روز، وضعیت تحمل ناپذیری به وجود آوردند. جمعی از امرا و افسران لشکر 44 به شناسایی محل پرداختند و تیپهای 604، 438 و 90 پیاده، همراه تیپ کماندویی سپاه پنجم بسیج شدند. زره پوشها و توپها به حال آماده باش در آمدند . مهمات را ذخیره کردند و بالاخره در تاریخ یازده فوریه 1988 مقدمات حمله فراهم گردید.

توپخانه مأمور فعالیت گردید و گلوله های خود را به طور بی وقفه بر روی آن دو تپه شلیک کرد و استحکامات سپاهیان اسلام را منهدم ساخت. توپخانه پس از انجام این مأموریت به عقب برگشت، اما نمی دانم چرا گلوله ها به سوی خاکریز خودی تغییر مسیر دادند و قلب سنگرنشینان آن را نشانه گرفتند.

در این واقعه عده ای، از جمله ستوان یکم عبدالزهره خزام، فرمانده گروهان پیشتیبانی، و چند نفر سرباز کشته شدند. برخی دیگر که جان سالم به در برده بودند عقب نشینی کردند. عده ای دیگر فرار را بر قرار ترجیح دادند و برخی از سلاحها و تجهیزات نیز منهدم شدند. به راستی کجا بود آن کسی که این فراریان و شکست خوردگان را مجدداً سازماندهی نماید؟

ما از توپخانه تشکر کردیم زیرا جان صدها نفر را از مرگ نجات داد و حمله به تعویق افتاد و بعدها لغو شد.

 

 

سه شنبه بیست و نهم 2 1388

ایمان شهیدان

ایمان، عطر خوشبوى گلهاى گلستان اسلام است.

ایمان، درس عشقى است که شهیدان آن را از دفتر توحید خوانده‌اند.

ایمان، بالاترین نمره قبولى در کلاس مقاومت و ایثار است.

ایمان، برترین و بالاترین مدالى است که شاگردان اول دانشگاه جبهه به گردن مى‌آویزند.

ایمان، موشک فضاپیمایى است که شهیدان با آن از خاک تا به افلاک سفر کردند.

ایمان، چشمه زلالى است که شهیدان را در آن غسل شهادت دادند و جاودانه شدند.

ایمان، مهر تائیدى است بر تلاش خستگى‌ناپذیر سینه سرخان مهاجر.

ایمان، شمع فروزان محفل عشق است که شهیدان عاشقانه بر گرد آن چرخیدند، تا جسم ملکى را بسوزانند و جان ملکوتى بیابند.

ایمان، ثمره و حاصل انقلاب اسلامى است که با جانفشانى شهیدان شکل گرفت.

ایمان، خونبهاى عظیم و شایسته شهیدان شاهد ماست.

ایمان، نوشداروى دل‌هاى ترک خورده خاندان عشق است.

ایمان، ترمیم کننده قلب‌هاى شکسته فرزندان شاهد است.

ایمان، نداى بیدارى است که از گلدسته‌هاى خانه دوست شلیک مى‌شود.

ایمان، موج توفنده و کفرشکنى است که به سوى دشمنان حقیقت فرستاده مى‌شود.

ایمان، عطر حیات‌بخش و جانفزایى است که از پهندشت شقایق خیز انقلاب اسلامى به مشام مى‌رسد.

ایمان، اکسیرى است که، غصه فراقت شهیدان و شهید دادگان را به قصه پایدارى و مقاومت تبدیل مى‌کند.

ایمان، شهد شرف و شعف و شعور و شهودى است که کام تشنه شهید دادگان و شهیدزادگان را سیراب مى‌کند.

ایمان، مشعل فروزانى است که شهیدان آن در شب دیجور جهل و نادانى و ظلم و ستم و تجاوز به دست مى‌گیرند و صبح قریب را به بشریت بشارت مى‌دهند.

ایمان، دعوتنامه‌اى است که شهیدان با خون خود آن را امضا و براى آزادگان و احرار عالم مى‌فرستند.

ایمان، آن نور خدایى است که به نام شهیدان قداست و به جسم و جانشان نورانیت و روشنى مى‌بخشد.

ایمان، بوى خوش ایثار است که در پهندشت مقاومت و شهادت از گلبرگ‌هاى پرپر شده شقایق‌ها به مشام مى‌رسد.

ایمان، پهندشتى است که شهیدان در آن بذر گل شجاعت و مقاومت کاشتند و عطر آزادگى و سربلندى و شرف برگرفتند.

ایمان، شعله ستم‌سوزى است که شهیدان به دست گرفتند و خاکستر اهریمنان زشت سیرت را در زباله‌دان تاریخ مدفون ساختند.

ایمان، خورشید تابناکى است که در شب دیجور بحران‌هاى اجتماعى و اعتقادى و اخلاقى از خون سرخ شهیدان طلوع، و راه صلاح و فلاح بشریت را روشن مى‌سازد.

ایمان، بانگ جرسى است که شهیدان براى راهنمایى و هدایت کاروان‌هاى بشریت به صدا درمى‌آ‌ورند. ایمان، زمزمه محبتى است که شهیدان، این معلمان ایثار و گذشت براى جذب اطفال گریزپاى به کلاس انسانیت و معنویت به کار مى‌بندند.

ایمان،‌ شب چراغ تابانى است که شهیدان براى اصلاح جامعه و تربیت و انسان‌سازى به دست مى‌گیرند.

ایمان، عطر گل بوستان شهادت است.

ایمان، کلید طلایى بهشت است ک شهیدان براى ورود به آن، بدان چنگ مى‌زدند.

ایمان، سلاحى است که شهیدان براى پیشبرد اهداف خویش به آن تمسک جستند.

ایمان، آرمان دیرین و همیشگى مجاهدین فى‌سبیل‌الله است.

ایمان، گوهر ارزشمند دریاى دین و مذهب است.

ایمان، کلاسى است که در آن دانشجویان دروس را به صورت فشرده و با نمره عالى گذرانده‌اند.

ایمان، کیمیا و اکسیر بى‌نظیرى است که شهیدان، به وسیله آن جسم را به جان و ملک را به ملکوت تبدیل کردند.

ایمان، گلشن رازى است که شهیدان در آن رمز و راز شهادت و ایثار را آموختند.

ایمان، حوضى است که سپیدرویان در آن وضو ساختند و تا رسیدن به سپیده اسب خویش را تاختند.

ایمان، خرمنى است که پرستوهاى عاشق دانه‌اى چند از آن گرفتند و تا ستیغ رفیع‌ترین قله‌هاى شرف شتافتند.

ایمان، قله شرفى است که کبوتران سپیدبال و سبکبار بى‌صبرانه و عاشقانه به سوى آن پرکشیدند.

ایمان، باره‌اى که مسافران سفر عشق، عاشقانه بر آن نشستند و عطر و گلاب معنویت را در فضا پراکندند.

ایمان، باغى است که بهشت و روضه رضوان الهى در آن جارى است، و شهیدان حکیمانه این نکته را یافتند و عاشقانه به سوى آن شتافتند.

ایمان، خطبه شورانگیز شقشقیه‌اى است که شهیدان - همان مدرسین مبارزه و مقاومت - آن را بر فراز منبرى از نور، با شور و شعور سرودند.

ایمان، حدیث پایدارى و مقاومت عاشقان صادق، و راست قامتان جاودانه تاریخ است.

ایمان، شمشیر قدرت و قوت ظلمت شکافان راست قامت،‌ و حماسه‌سازان پر صلابت است.

ایمان، شجره طیبه‌اى است که شهیدان از آن میوه پاکى و عفت،‌ شهامت و شجاعت،‌ امید و عشق چیدند.

ایمان، چشمه‌اى است که شهیدان از زلال آن نوشیدند و در انجام وظیفه و رسالت خویش دست از پاى نشناختند.

ایمان و عمل صالح دو بال است که شهیدان به وسیله آن تا ابدیت پرواز مى‌کنند.

ایمان و علم،‌ دو مشخصه بارز راهیان دیار شهادت است.

ایمان و ایثار، دو سکوى پرتاب شهیدان به سوى جاودانگى است.

ایمان و عزم، دو عنصر برجسته و شاخص در حرکت عاشقانه راهیان راه رهایى انسان‌هاست.

ایمان و عشق، بود که شهیدان را به پرواز درآورد و به آنها اوج و عروج را آموخت.

ایمان، قلعه مستحکمى است که شهیدان پاسداران حریم آن هستند.

ایمان، جوشنى است که شهیدان براى محفوظ ماندن از خطرات اهریمنان و شیاطین آن را به تن مى‌کردند.

ایمان،‌ باده غیبى بود که در جام دل‌هاى شهیدان ریخته شد، و جسم و جانشان را بى‌قرار کرد.

ایمان، رمز و راز شهادت و جاودانگى شهیدان است.

راستى که همه مظاهر و مصادیق ایمان، چه زیبا و شکوهمندند.

على جوادی

منبع:ساجد

 

سه شنبه بیست و نهم 2 1388

گزارشی از کاروان‌های راهیان نور

شهدا، خالصانه آمده‌ایم تا زیارتتان کنیم، شاید که برگی دیگر از تاریخ برایمان گشوده شود.

به دیدارتان آمده‌ایم، شاید که برگی دیگر از تاریخ برایمان گشوده شود. برگی که سرفصل‌های طلایی آن را شما برای این مرز و بوم رقم زده‌اید.

خالصانه آمده‌ایم تا زیارتتان کنیم و با دل‌های خسته اما امیدوار، خدا را در این مکان اهورایی با بغض‌های شکسته فرا بخوانیم و بگوییم که شهدا! ما شما را فراموش نکرده‌ایم... اصلاً مگر حماسه، شهادت، هویزه، طلائیه، بستان، صدای غرش توپ‌ها، حسین فهمیده‌ها و باکری‌ها، چمران‌ها، آوینی‌ها و ... فراموش شدنی هستند؟

نه، ما آمدیم تا بگوییم که شما در روح و باطن ما جای دارید. آمده‌ایم تا بگوییم هان ای عاشوراییان! عاشورایی دیگر در پیش است. آمده ایم تا هوار بزنیم: های ای شهدا، راه شما، اندیشه شما و تفکر شما در روح و روان جامعه ایرانی جای دارد.

ای شهدای گمنام و ای غلطیده‌شدگان در سرب‌های سرد و سنگین که به عشق مام میهن و انقلاب و اسلام، سر بر سودای عشق گذاشتید.. اینجا کجاست؟ ما کیستیم... شما که بودید؟ و کجایید؟ بر مزار کدامتان بگرییم که بغض امان نمی‌دهد، بگرییم، گریه مگر دوا کند ... می‌گرییم اما زهی تاسف که گریه نیز دوا نمی‌کند ... کاش که در ِشهادت باز بود و ...

بازدید زائرین کاروان‌های راهیان نور که از چند سال پیش با برنامه‌ریزی و مشارکت

ارگان‌هایی چون سازمان‌های گردشگری، سپاه، ارتش، ستاد راهیان نور ، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس آغاز شده، هم‌اینک به یک سنت حسنه در آستانه تحویل سال نو و روزهای نوروزی تبدیل گشته و هر ساله بر شمار بازدیدکنندگان از مناطق عملیاتی افزوده می‌شود. به گونه‌ای که به گفته رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری خوزستان، نوروز 85 نزدیک به یک میلیون و 200 هزار نفر در قالب کاروان راهیان نور از مناطق جنگی و عملیاتی این استان دیدن کردند.

در نوروز سال جاری 22 هزار نفر از اقشار مختلف، اعم از نوجوانان و جوانان بسیجی و سایر مردم تهران بزرگ در قالب کاروان‌های راهیان نور از مناطق عملیاتی جنوب کشور بازدید کردند. بازدیدکنندگان در این دیدار از سرزمین‌های دوکوهه، دهلاویه، فکه، هویزه، طلائیه، شلمچه و اروندکنار، دیدن کردند.

هم‌چنین 3700 نفر از مردان و زنان مؤمن اقشار مختلف استان لرستان جهت زیارت مقتل شهیدان دفاع مقدس و تجدید عهد با آنان راهی مناطق عملیاتی شدند.

ستاد خبری راهیان نور سپاه در جنوب به نقل از منطقه مقاومت قزوین نیز اعلام کرد که سومین کاروان راهیان نور این استان به استعداد 1.050 نفر شامل برادران و خواهران از مناطق عملیاتی جنوب شلمچه، طلائیه، دهلاویه، اروند، چزابه و ... بازدید کرندد.

 

از کرمانشاه نیز گزارش رسید که با توجه به موقعیت جغرافیایی استان کرمانشاه و جاذبه‌های طبیعی، تاریخی و فرهنگی هشت سال دفاع مقدس، بازدید از این مناطق با استقبال زیادی مواجه بوده است.

18منطقه عملیاتی از جمله منطقه کلینه، عاشورا، تنگه حاجیان، چغالوند، بازی دراز، امیرالمؤمنین، ثارالله، مسلم بن عقیل، نصر 3، عملیات کربلای 6، کربلای 9، مرصاد و... از جمله مناطقی بودند که مورد بازدید کاروان‌های راهیان نور قرار گرفتند.

هزاران دانشجوی سراسر کشور نیز به صورت متمرکز در قالب کاروان های راهیان نور از مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور بازدید کردند.

اسماعیل احمدی، ‌مدیر روابط عمومی ستاد عالی راهیان نور دانشجویی، در گفت‌وگو با ایسنا تبیین عملی فرهنگ ایثار، ‌جهاد و شهادت، معرفی الگوهای حقیقی انقلاب به نسل جوان دانشجو، آشنایی دانشجویان با فرهنگ دفاع مقدس و خدمات ارزنده شهیدان دانشجو در جبهه و جنگ را برخی از اهداف اصلی برگزاری این اردوها بیان کرد.

معاون گردشگری سازمان میراث فرهنگی و گردش‌گری کشور نیز گفت: سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور، امسال اقدامات زیادی جهت شناخت و رفاه حال بیشتر مسافران نوروزی که به مناطق عملیاتی خوزستان سفر می‌کنند، انجام داده است.

دکتر محمدشریف ملک‌زاده در گفت‌وگو با خبرنگار ایسنا با اشاره به حمایت های سازمان میراث فرهنگی و گردشگری از کاروان‌های راهیان نور، اظهار داشت: دانشجویان در تاریخ ایران نقش سرنوشت‌ساز و تعیین‌کننده‌ای داشته‌اند؛ بنابراین باید با این بخش از تاریخ ایران که مهم ترین واقعه پس از انقلاب اسلامی ایران بود، به درستی آشنا شوند.

وی افزود: حماسه جنگ باید با فرهنگ‌سازی صحیح به دانشجویان منتقل شود و جاذبه‌های انسانی و معنوی جنگ برای آنها به درستی بیان شود تا آنها بتوانند تعامل و ارتباط بیشتری با فضای جنگ برقرار کنند.

ملک‌زاده خاطرنشان کرد: همه مردم ایران باید با دلایل حمله عراق به ایران و توانمندی های رزمندگان ایرانی در دفاع از کشور آشنا شوند تا انگیزه تلاش و کار مضاعف را در جهت سازندگی کشور کسب کنند.

وی درباره اقدامات انجام شده در خوزستان جهت آشنایی مسافران نوروزی با فرهنگ دفاع مقدس توضیح داد: استقرار ایستگاه صلواتی گردشگری در چهار ورودی زمینی خوزستان با استفاده از الگوی جنگ و سازه‌های سنگری، استقرار نمایشگاه جاذبه‌های جنگ و آثار تاریخی و طبیعی در ورودی‌های زمینی، اقدام عمرانی در بازسازی موانع دشمن و خاکریزهای جبهه جنگ، بازتولید فضای جنگ از طریق سیستم‌های صوتی پیشرفته از جمله فعالیت های صورت گرفته توسط بنیاد حفظ و نشر آثار و ارزش های دفاع مقدس می‌باشد.

ملک‌زاده تصریح کرد: انتشار 100 هزار CD و بروشور تبلیغاتی جهت اطلاع‌رسانی و آگاهی بازدید کنندگان از جاذبه‌های گردش‌ری و جنگی خوزستان، استقرار نانوایی‌های سیار در محل‌های تجمع مسافران، استقرار پاسگاه‌های انتظامی، آماده‌سازی تعداد 700 مدرسه و 14 کمپ چادری جهت اسکان مسافران، استقرار مرکز فوریت های پزشکی، برای رفاه حال سفرکنندگان به استان خوزستان در نظر گرفته شده بود.

یک عضو شورای مرکزی بسیج دانشجویی دانشگاه تهران نیز گفت: دانشجویان با سفر به مناطق جنگی به حقانیت ما در جنگ پی می‏برند و با مفهوم حق و باطل آشنا می‏شوند.

ابراهیم زرگر اظهار کرد: دانشجویان با سفر به این مناطق علاوه به این که از مناطق جنگی بازدید می‏کنند و اطلاعات تاریخی آن‌ها در باره‌ی جنگ افزوده می‏شود و متوجه می‏شوند مثلا در شملچه 8 عملیات انجام شده است، تحت تأثیر فضای معنوی آن جا قرار می‏گیرند و متوجه می‏شوند که رزمندگان باید چه روحیه و اعتقاداتی به مناطق جنگی می‌رفتند و جان خود را برای دفاع از کشور فدا می‏کردند.

وی ادامه داد: این سفر مطمئناً سفری جذاب‏تر از دیگر سفرها برای دانشجویان خواهد بود. فکر می‏کنم با دیدن مناطق جنگی ، روحیه‏ی وطن دوستی آن‌ها افزایش پیدا کند و یاد می‏گیرند که آن‌ها نیز مانند رزمندگان اسلام برای دفاع از وطن باید با دل و جان مبارزه کنند.

 

سه شنبه بیست و نهم 2 1388
  

شهدای گمنام..

.بی نام و نشان کنار هم خوابیدند
یک عمر به بی نامی خود بالیدند
خوشحال ز همنامی خود با زهرا
بالا سرشان مادر خود را دیدند
از عشق به او و ذوق دیدار حضور
سرمست شدند و چادرش بوسیدند
از عطر حضور حضرت زهرا بود
کاین طور تمام شهدا خندیدند
بر روی همه نوشته:"گمنام شهید"!!!
- اما شهدا برای ما امیدند
امید شفاعت همه در محشر
وقتی که همه ز کار خود نالیدند
آنان که همه زندگی ما هستند
رفتند و گل شهید را بوئیدند
رفتند که پاینده بماند ایران
گمنام شدند و تا ابد جاویدند

معراج شهدا...

آنان که دل از ما ببریدند رفتند
وقت سحر از خواب پریدند رفتند
بر روی کمر به رنگ سرخ سینه
یک فاطمه با عشق نوشتند رفتند

*******

آنروز دلم هوای رفتن را کرد.
امروز دلم با نپریدن تا کرد
آنروز دلم مهدی زهرا می خواست
دل بود که مهدی همه امضا می کرد
******

.من رفتم تا بسوی معراج شهید
سرمست شدم زبوی معراج شهید
ای کاش تمام زندگی ام این بود
ساکن بشوم به کوی معراج شهید
********

.آنجا دلم از غصه تماشایی داشت
آنجا همه ی دلم تمنایی داشت

کاین مضطر جامانده ی آشفته، کنون
ای کاش میان شهدا جایی داشت
*********

آن روز برای اولین باری بود
که پای دلم بسوی آنجا می رفت
من بودم و یک ضریح گل های شهید
تنها همه ی دلم به دریا می رفت
*********

 

بیت الشهدا...

 

اتل متل ، یه اتاق، پر از عکس شهیده

یک سو علی ، محمد، یک طرفم سعیده

سربندهای رنگارنگ، رو هر کدوم یه اسمه

یکی "فدای مهدی" یا "گدای فاطمه"

پا که می ذاری اینجا ، می افتی یاد خدا

نوشته رو سر درش ، "خوش آمدی به اینجا"

در و که باز می کنی، چندتا عکس و می بینی

به یاد روزای جنگ، می ری اونجا می شینی

زل می زنی به عکسا، ولی صدات نمیاد

خیره می شی به قابا، دلت یه چیزی می خواد

رو تاقچه ی این اتاق، چند تا عکس شهیده

یکی داره می خنده ، یکی سرش بریده

تو این اتاق وقتی که ، می ری به روزای جنگ

می گی آهای بچه ها ، دلم شده خیلی تنگ

چشم و اگه ببندی ، در دل و باز کنی

اگه بخوای می بینی ، می تونی پرواز کنی

برا یه لحظه پلکا ، می ره یهو روی هم

هوا که خیلی خوب بود ، چرا شده خیلی دم

می بینی روی خاکریز، حاج اسماعیل ایستاده

اون طرفم شهیدی ، غریبونه جون داده

حاج اسماعیل می خنده ، تو هم بهش می خندی

سلام بهش می کنی ، سر بندش و می بندی

می ری به والفجر هشت ، دل می زنی به اروند

تو عکس دسته جمعی ، یکی می گه یه لبخند

موجای رود اروند ، همیشه پر خروشند

غواصا هر روز و شب ، تو کار و جنب و جوشند

دلت باهات را میاد ، یه سر میری به مجنون

همون جا که هر دلی ، از غریبیش شده خون

این نیزارا حرف دارن ، غم توی سینه دارن

می گن که چندتا شهید ، هنوز در انتظارن

دلت می ره به فکه ، رو ماسه ها می شینه

وقتی نگاه می کنی ، یه قتلگاه می بینه

میگن غروب فکه ، به دل تنگی میاره

می گن خیلی غریبه ، این غم انتظاره

یه سر می ری شلمچه ، یه سر می ری به مهران

می ری به دهلاویه ، به قتلگاه چمران

با ادب و احترام ، دست می ذاری رو سینه

سلام می دی به چمران ، دلت می شه آئینه

یه سر می ری قتلگاه ، می گی چه کربلائی

چشم و اگه ببندی ، می شنوی صدایی

صدای توپ و تانکه! یا صدای خمپاره س!

گوشات یهو تیز می شه ، چون از گلوی پاره س!

صداش بالا نمیاد ، نامفهوم و مبهمه

با پلکاش گفت : السلام ، علیک یا فاطمه

...دیگه کجا نرفتی ؟ آهان- به یادم افتاد

طلائیه نرفتم ، روزاش نرفته از یاد

همون روزای خونی ، همون شبای نازش

شب و قنوتای وتر ، دل و راز و نیازش

همون سنگر خاکی ، همون شبای پرواز

همون میادین مین ، همون صفای پرواز

طلائیه یادته؟!، ترکشای خمپاره ش

یا که میون کانال ، جنازه های پاره ش

طلائیه یادته ، اون میدونای مینش

اون بچه های شیر و اون خاکریز و کمینش...

به هر کجا که باشه ، دلم فقط پر کشید

غصه می خوردم چرا ، چشمم روزا رو ندید

روزای بمب و موشک ، روزای مین و سنگر

روزای شیمیایی ، قربونی های بی سر

روزای دل واپسی ، برای پر کشیدن

یا اینکه تو سنگرا ، آقا مهدی رو دیدن

روزای گرم و شرجی ، روزای آب و تابش

شبای پر ستاره ش ، یا سنگرای خوابش

روزای لبخند زدن ، که رایج جبهه بود

روزای بعد حمله ، یکی بودش یا نبود

چه لحظه هایی داشتیم ، چه روزایی گذشتند

صد وای و حیف و افسوس ، جا مونده ها نرفتند...

تو حال بودم که دیدم ، یهو هوا عالی شد

زیر پاهام جای خاک ، خالی شد و قالی شد

پیش چشام یه لحظه ، دیدم چقدر سفید شد

یهو دیدم که اتاق ، پر از عکس شهید شد

همون اتاق که الان ، پر از پلاک و قابه

یا جای درس خونده ، یا که نماز و خوابه

همون اتاق که الان ، دارالشفای درده

عکسای روی دیوار، من و دیوونه کرده

شهید همت و عباس، طوقانی و علمدار

باکری و زین الدین، حاج کاظم رستگار

سید علی حکیم ، حمید شمخانی

مهرداد مجد زاده، حمید رمضانی

مرعشی و علی پور، کردونی و فضل الله

بخون برا شادی شون، یه حمد سه قل هو الله...

من موندم و این اتاق، که خیلی مجنونشم

راست حسینی بگم، یه دنیا مدیونشم

هر کسی این شعر و خوند،ببره از من یه نام

دعا کنه شهید شم مثل شهید گمنام

قربونتون والسلام

تشییع شهدا...

 

دسته دسته شهید آوردند
بی نشانی جدید آوردند
از دیار عروج لاله ی سرخ
عاشقانی رشید آوردند
او که در حسرت رفیقش گفت:
" دوستم پر کشید" آوردند
مادری در فراق فرزندش
که هنوزش ندید آوردند
او که مثل کبوتران دلشاد
بی مهابا پرید آوردند
هر که را لایق خریدن نیست
او که زهرا خرید آوردند
این حقیقت برای من سخت است
 
او که بی سر دوید آوردند!!!

زندگانی برای او سخت است
اینک ، او را شهید آوردند

 

 

سه شنبه بیست و نهم 2 1388
X